جدول جو
جدول جو

معنی پرده دری - جستجوی لغت در جدول جو

پرده دری
فاش کردن راز کسی و رسوا ساختن او
تصویری از پرده دری
تصویر پرده دری
فرهنگ فارسی عمید
پرده دری
(پَ دَ / دِ دَ)
هتک. هتک ستر. تهتک. هتاکی. تندید. اذاعۀ سر. مقابل پرده داری، پرده پوشی:
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بی دلی و پرده دری.
سوزنی.
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
پرده دری
افشا سر هتک هتاکی ستر مقابل پرده داری پرده پوشی
تصویری از پرده دری
تصویر پرده دری
فرهنگ لغت هوشیار
پرده دری
افشاگری، رسواسازی، رسوایی، شوخ چشمی، هتاکی، هتک
متضاد: پرده پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرده عریض
تصویر پرده عریض
پرده عریض (Wide Screen) به یک فرمت نمایش تصویر در سینما و تلویزیون اشاره دارد که نسبت عرض به ارتفاع آن بیشتر از فرمت های استاندارد (مانند ۴:۳ در تلویزیون های قدیمی) است. این فرمت ها معمولاً از نسبت ابعاد ۱٦:۹ یا حتی ۲۱:۹ استفاده می کنند که به تصاویر وسیع تر و بزرگتر کمک می کنند.
استفاده از پرده عریض به دلیل اینکه بیشتر از دیدگاه بصری بیننده را پر می کند و تجربه بصری گسترده تری را ارائه می دهد، در سینما و تولید محتواهای ویدیویی بسیار معمول است. این نوع فرمت تصویربرداری امکاناتی مانند انتقال بیشتر اطلاعات و جزئیات در صحنه را فراهم می آورد و به نوعی تجربه غنی تر و واقعی تری از دیدن فیلم ها و برنامه ها را به بیننده ارائه می دهد.
در سال های اخیر، با پیشرفت فناوری و صفحه های نمایش با کیفیت بالا، استفاده از پرده عریض به عنوان استاندارد اصلی در تولید محتواهای دیجیتال و ویدیویی بسیار رایج شده است و بسیاری از فیلم ها و برنامه های تلویزیونی به این فرمت تولید می شوند تا به بیننده تجربه ای بصری متفاوت و شگفت انگیزتر ارائه دهند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از پرده داری
تصویر پرده داری
شغل و سمت پرده دار، دربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده سرای
تصویر پرده سرای
نغمه سرای، نغمه خوان، برای مثال مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای / هر بهاری که ز دنباله خزانی دارد (حافظ - ۲۵۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
کسی که در قدیم در دربار پادشاهان و بزرگان مراقب بار یافتن اشخاص بوده، حاجب، دربان، برای مثال آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست / خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست (سعدی - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده دریده
تصویر پرده دریده
کسی که رازش فاش شده، رسوا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده دریدن
تصویر پرده دریدن
پردۀ کسی یا چیزی را دریدن کنایه از راز کسی یا چیزی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده در
تصویر پرده در
کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده سرا
تصویر پرده سرا
سراپرده، خیمه، چادر، برای مثال بر در پرده سرای خسرو پیروزبخت / از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار (فرخی - ۱۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ءَ)
هتّاک. هاتک. هاتک استار. مذیاع. منّدد. مقابل پرده دار. پرده پوش:
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
سوزنی.
بپای پردگیان را بغرچگان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.
سوزنی.
پرده در است آنکه در این عالم است
راز ترا هم دل تو محرم است
چون دل تو بند ندارد بر آن
بند چه جوئی ز دل دیگران.
نظامی.
توبینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی.
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب
خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست.
حافظ.
تا توانی پردۀ کس را مدر
تا ندرّد پرده ات را پرده در.
(از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ سَ)
پرده سرای. سراپرده. خانه موقت از خیمه و چادر:
بر در پرده سرای خسرو پیروزبخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار.
فرخی.
، کنایه از آسمان:
ای هفت مدبر که برین پرده سرائید
تا چند چو رفتید دگر باره بیائید.
ناصرخسرو.
، حرم، مطرب. (غیاث اللغات بنقل بهار عجم). و در تتمۀ برهان قاطع (به کسر سین) سازنده. خواننده. مغنی:
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
تشت زر آفتاب فرش سرای تو باد.
سلمان.
و رجوع به پرده سرای شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
سمت حاجب. سمت پرده دار. سدانت. حجبه. حجابت. حاجبی، سرنگاهداری. پرده پوشی. سرپوشی. رازداری. ستّاری. سرنگهداری
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ دَ دَ / دِ)
مهتوک. رسوا. دریده. بی حیا. بی شرم:
با پرده دریدگان خود بین.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خَ)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ سَ)
سراپرده و آن خانه موقت از خیمه و چادر باشد:
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای.
فردوسی.
برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
بیامد بنزدیک پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمۀ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.
فردوسی.
برفتند هر دوگرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.
فردوسی.
دو دل پر زکینه (سلم وتور) یکی دل بجای (ایرج)
برفتند هر سه به پرده سرای.
فردوسی.
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زانکه اندیشه آرد بجای.
فردوسی.
چو بهمن بیامد به پرده سرای
همی بود پیش پدر بر بپای.
فردوسی.
وز آنجایگه شد به پرده سرای
عرض پیش اورفت با کدخدای.
فردوسی.
ز می مست قیصر به پرده سرای
ز لشکر نبود اندر آن مرز جای.
فردوسی.
چو آمد بنزدیک پرده سرای
خرامید نزد یکی رهنمای.
فردوسی.
از ایرانیان آن که بد پاک رای
بیامد به دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
چو اسکندر آمد به پرده سرای
برفتند گردان رومی ز جای.
فردوسی.
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
بفرمود تاکوس رویین و نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخر چارپای.
فردوسی.
همه دشت خرگاه و پرده سرای
ز دیبای چین است کرده بپای.
فردوسی.
هم آنگه ز دهلیز پرده سرای
برآمد خروشیدن کرّ نای.
فردوسی.
چنین گفت کین را به پرده سرای
ببند و بکشتن مکن هیچ رای.
فردوسی.
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
وز آن پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای.
فردوسی.
بفرمود تا بند بر دست و پای
برد همچنانش به پرده سرای.
فردوسی.
بزین بود در پیش پرده سرای
یکی اسب برگستوان ور بپای.
فردوسی.
نه تاج و نه تخت و نه پرده سرای
نه اسب و نه مردان جنگی بپای.
فردوسی.
گرازان بیامد به پرده سرای
دلی پر زدرد و سری پر ز رای.
فردوسی.
بیامد ببالای پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای.
فردوسی.
همان نالۀ کوس با کرّ نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
خروشی برآمد ز پرده سرای
که آمد ز ره زال فرخنده رای.
فردوسی.
بفرمود تا زنگ وهندی درای
زدند و گشادند پرده سرای.
فردوسی.
وز آن جایگه شد به پرده سرای
بیامد بنزدیک او رهنمای.
فردوسی.
وز آن پس دمان شد به پرده سرای
به نیزه برآورد بالا ز جای.
فردوسی.
بپرسید کان سرخ پرده سرای
سواران بسی گردش اندر بپای.
فردوسی.
همی باش در پیش پرده سرای
چو خورشید تابان برآید ز جای.
فردوسی.
بپرسید از آن سرخ پرده سرای
درفشی درخشان به پیشش بپای.
فردوسی.
ز بیرون دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان بپای.
فردوسی.
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد بر زمین هیچ جای.
فردوسی.
برآمد خروشیدن کرّ نای
بهامون کشیدندپرده سرای.
فردوسی.
به پرده سرای آتش اندر زدند
همه لشکرش خاک بر سر زدند.
فردوسی.
به شبگیر آواز شیپور و نای
برآمدز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
برفتند و بستند پرده سرای
سوم پور گودرز بگزید جای.
فردوسی.
کشیدند بر دشت پرده سرای
بهر سوی دژ پهلوانی بپای.
فردوسی.
همه خیمه بینیم و پرده سرای
ز دشمن سواری نمانده بجای.
فردوسی.
چنان کرد رستم که خسرو بگفت
ببردند پرده سرای از نهفت.
فردوسی.
برفتند گردان فرخنده رای
بر او کشیدند پرده سرای.
فردوسی.
چو خسرو بیامد به پرده سرای
ز بیگانه مردم بپرداخت جای.
فردوسی.
بگفتند و آواز شیپور ونای
برآمد بگردون ز پرده سرای.
فردوسی.
فرامرز را گفت بردار پای
مر او را ببر تا به پرده سرای.
فردوسی.
سپهبد بیامد ز پرده سرای
درفشی درخشان بسر بر بپای.
فردوسی.
بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فر خجسته پرده سرای.
فرخی.
که با من بیائی ز پرده سرای
بنزد بهو باشیم رهنمای.
اسدی.
تهی دید گرشاسپ پرده سرای
نگهبان نه از گرداو کس بجای.
اسدی.
سپاه بهو رزم را کرد رای
کشیدند صف پیش پرده سرای.
اسدی.
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای.
اسدی.
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمۀ سنجاب رنگ بی طناب.
سوزنی.
، لشکرگاه ؟:
شدند از دورویه سپه باز جای
طلایه بیامد ز پرده سرای
برافروختند آتش ازهر دو روی
جهان شد ز لشکر پر از گفتگوی.
فردوسی.
برآمد خروشیدن کرّ نای
هم آواز کوس از دوپرده سرای.
فردوسی.
به پرده سرای آمدش با سپاه
ابا شادی و کام کاوس شاه.
فردوسی.
، حرم. حرم سرا. اندرون خانه. شبستان. پرده سرا:
سیاوش به پیش پدر شد بگفت
که دیدیم پرده سرای و نهفت
همه نیکوئی در جهان بهر تست
ز یزدان بهانه نبایدت جست.
فردوسی.
بیاورد او را به پرده سرای
نهفته یکی ماه را ساخت جای.
فردوسی.
،
{{نام مرکّب}} نغمه سرای. مطرب. نغمه خوان:
مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای
هر بهاری که بدنبال خزانی دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده دلی
تصویر مرده دلی
حالت و کیفیت مرده دلی افسردگی دل مردگی مقابل زنده دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دوز
تصویر پرده دوز
دوزنده پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده حرم
تصویر پرده حرم
پرده مشکوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده خرم
تصویر پرده خرم
پرده ایست از موسیقی قدیم: (افتد عطارد در وحل آتش در افتد در زحل زهره نماید زهره را تا پرده خرم زند) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
حاجب، دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دوزی
تصویر پرده دوزی
پیشه آن کس که پرده دوز است، دکان پرده دوز
فرهنگ لغت هوشیار
خانه موقت از خیمه و چادر سرا پرده، اندرون خانه حرم حرمسرا پرده سرا شبستان، نغمه سرای نغمه خوان مطرب، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
خانه موقت از خیمه و چادر سرا پرده، اندرون خانه حرم حرمسرا پرده سرا شبستان، نغمه سرای نغمه خوان مطرب، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده قمری
تصویر پرده قمری
پرده ناژو (ناژو قمری برهان) زبانزد خنیا، پرده ایست ازموسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده در
تصویر پرده در
هاتک استار هتاک فاش کننده اسرار مقابل پرده دار پرده پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده داری
تصویر پرده داری
سمت پرده دار حاجبی حجابت سدانت، دربانی، پرده پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن پرده و مانند آن، یا پرده بکارت دختری را دریدن، هتک ناموس وی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دریده
تصویر پرده دریده
دریده رسوا بی شرم بی حیا مهتوک، جمع پرده دریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
دربان، حاجب، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرده سرا
تصویر پرده سرا
حرمسرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
آغاجی
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند پرده داری پادشاه مصلح عادل می کرد، دلیل که وی به صلاح و به خیر گراید و مال حلال یابد. اگر بیند پرده داری پادشاه ظلم می کرد، دلیل که به فسادمایل شود و مال حرام یابد. جابر مغربی
اگر کسی به خواب دید، پرده داری می کرد، دلیل است حاجتی که دارد روا گردد و عزتش زیاده شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب